«سرد مشو!»
ای همسفر! اصل رهایی: چموش باش
آرام و نرم، به کناری؟ به جوش باش
این انتهایِ غربت است و شروع ترانهها
آماده شو، و در پی بانگِ سروش باش
لحظَهتْ فرا رسد که تو با من یکی شوی
تو سرد مشو، و تماما به هوش باش
تاریخ انقضایِ دلم رو به آخر است ...
فکری به من مکن، و سراپا به گوش باش
اوراق خاطرههایم شمردنی است
چون خط شکن، همه داد و خروش باش
بوی حضور میرسد و بویِ تازگی
غره مشو، منتظرِ شُرب و نوش باش
13 فروردین 85
سلام دوست خوب من ...
خوشحالم از اینکه با شما و وبلاگتون اشنا شدم ..
اگه دوست داشتین به من سر بزنید
سلاااااااااااااااااام
خوبییییییییییییییییییی ؟
ها ...
این شعر قشنگ شده ...
می فهمی که ...
بعله !!!
امیدوارم تاریخ انقضای دلت هیچ گاه فرانرسد.
ممنون از دعاتون .....