«انگشت میانی»
رویِ دوش من و تو جای دو دست است، ولی
هر دو از هم دورند
جای انگشت میانی تو اما خالیست.
روی پیشانی تو حک شده است
همهی قصّهی عمرت، اما
همهی قصّهی عمرِ منِ دیو
در بیابان خدا میپلکد.
روی قلبِ من و تو یارِ عزیز
از تمامِ سخنانِ من و تو پر شده است
کلماتی که همه جنسِ بلورند عزیز.
شیشهی عمرِ تو سر رفت در آن معرکهها
ز برای وطنت، یارِ عزیز.
روی دوشم باریست
که نتانم ببرم تا دمِ مرگ
بس که آن سنگین است
و به اندازهی انگشت میانی
سبک است.
فروردین 84