«و مُرد»
و مُرد، آنکه تنم در برابرش خم شد
و رفت و جای نبودش بهانهی غم شد
و بازگشت و نگاهی به یار خود انداخت
عبور کرد نگاهش، حضور او کم شد
دوباره تشنه لبم، باید از عطش رد شد
و آب داخل لیوان برای من سم شد
و خنده میکنم اینجا میان گریه و ... آه
و پلکهای دو چشمم به لحظهای نم شد
حقیقتی است نبودن ـ و گریه کردم من ـ
صدای نازک من بعد هق هقم بم شد