«خاطره»
ساعت به روی "دو" ست که دل زنگ میزند
بر شیشههای خاطرهات سنگ میزند
بغض سکوت میشکند در عبور سنگ
پایم به محض رفتن تو، لنگ میزند
سیگار و دود ... گردش در دور این اتاق
این سر ز بعد هر نخ آن، منگ میزند
رد شو دگر که درون نگاه تو
مردی به روی صورت خود، چنگ میزند
دستم به سوی سایهی سنگین آینه
تصویر خویش را به سیه، رنگ میزند
اردیبهشت 85
عمراْ