وب‌شعر دنج

مجموعه اشعار میثم رمضانعلی

وب‌شعر دنج

مجموعه اشعار میثم رمضانعلی

جدا

 

برای: سیدمحمدحسین موسوی‌فراز

 

«جدا»

 

ما گرچه جداییم ز هم، یا ز دگرها

بنشین به کناری، تو جدا از همه گرها

با هم‌نفس هم شدن و با دم و دم‌گیر

می‌خواستم از یار بگویم، ز خبرها

این شعر و غزل گر چه حریمِ تو شکانده

تا باشی از این لحظه چو آن باده به سرها

سخت است برای تو که یک عمر جدایی

از خویش، ازین شعر، وز این دار به برها

امروز اگر چه سر عاشق شدن افتد

باشد که گرفتار بیاییم به فَرها

دین و دل و دنیا و حریف و می و ساقی

در شعر قدیم است نصیبِ همه زرها

من منتظرم تا که «سکوت» از تو بیفتد

در دام نگاهی که زیاد است ز هرها

 

26 تیر 85

 

رسیدن

 

«رسیدن»

 

کلاغ قصه‌ی من مُرد و خانه‌اش نرسید

دلم هوای غمش کرد و نامه‌اش نرسید

که گفت عاقبت این فاصله به هم ریزد؟

ترانه مُرد و گمانم زمانه‌اش نرسید

و نق نقو شده‌ای، لج برای هیچ کنی

بهانه کن که چرا آن بهانه‌اش نرسید

که بیت بیت غزل را جواب می‌داد او

زمان شعر نو است؟ ... آه ... ترانه‌اش نرسید

ولی چه حیف غزل رو به بیت پایان است

کلاغ قصه‌ی من آشیانه‌اش نرسید

 

17 خرداد 85

 

روزی تلخ

 

معاصران، هر گاه سخن از پارسی گویی و پارسی نویسی به میان می آورند، ضمیمه اش را فردوسی قرار می دهند تا آن چه را که فردوسی خود به آن ازعان داشته، تکرار کنند:

بسی رنج بردم در این سال سی         عجم زنده کردم بدین پارسی

 

بر همگان روشن و هویداست که زحمات فردوسی در زنده و پویا نگه داشتن زبان پارسی فراموش نشدنی است. بسیاری از لغات و مفاهیمی که در این روزگار میان مردم پارسی زبان و پارسی دوست رواج دارد، کلمات و مفاهیمی است که از مسیر فردوسی بر ما ارث رسیده است. ارثی که برخی قدرش را ندانستند و نمی دانند.

چند روزی تا روز ملی شعر و ادب پارسی مانده است. بیست و هفتم شهریور. روزی که سبب و دلیل نامگذاری اش را حَسَن و شایسته نمی بینم. روز وفات محمد حسین بهجت یا بهتر بگویم: شهریار. و در این بین یک چیز را نمی فهمم. درکم نمی شود که چه ارتباطی می تواند بین مرگ شهریار و روز ملی شعر و ادب پارسی وجود داشته باشد. آیا خدمت فردوسی به ادبیات را می توان با خدمت شهریار مقایسه کرد؟!!! نه! با قاطعیت می نویسم:نه! هیچ گاه متولیان فرهنگی را نیز درک نکرده ام که چرا و بر سر چه اعتباری این چنین شده اند که میزان و سنجش خدمات آقایان اُدبا را گم کرده اند و بر سر مصالحی غیر مربوط این چنین عمل می کنند.

متاسفانه غیر پارسی زبانان هم این را نمی دانند و از دریچه شهریار به ادبیات می نگرند. دریچه ای که هیچ گاه نمی تواند عمق ادبیات پارسی را به نمایش بگذارد. شهریار فرزند معاصر این مرز و بوم است و هیچ گاه قابل مقایسه با بزرگانی چون فردوسی، حافظ، مولانا، سعدی، نظامی و رودکی نیست. نامگذاری‌ها موثرند و کارا. غیر پارسی زبانان از این دریچه ها به یک تمدن می نگرند و اشتباه ما باعث درک نادرستی می شود که شاید جبران  ناپذیر باشد. در پسِ هر نامگذاری ای دلیلی خفته است؛ بس ارزشمند. سیزده آبان و حسین فهمیده. آغاز جنگ و آغاز هفته دفاع مقدس. شانزده آذر و روز دانشجو. و حال در پس انتخاب روز ملی شعر و ادب پارسی و مرگ شهریار چیست، نمی دانم. و خیلی های دیگر هم نمی دانند. نمی خواهم داستان خنده دارِ تصویب این روز در مجلس را دو باره بازگویی کنم. داستان سخنرانی آن نماینده ی آذری زبان و ... . بگذارم و بگذریم.

اما شاید روزی مجبور شویم تا این روز را تغییر دهیم. روزی که تلخی اش بر کاممان خواهد نشست. چرا که شهریار را نیز دوست داریم و احترامش می کنیم. ولی چه کنیم که پارسی را از او به یادگار نداریم. بلکه به نظر نگارنده، خالق رستم و سهراب و دیو و رخش است که بر ما منت گذاشته و ارثی به یادگار نهاده است که قیمتی برایش نیست. و تقارب روز ملی شعر و ادب پارسی با فردوسی زیباتر و دقیق تر است. اگر چه سیاست های  ... 

 

ترانگی

 

«ترانگی»

 

ترانگی

        شعورِ سبز،

                   ـ بی قرار ـ

 

ترانگی

       حضورِ سبزیِ خزان

                   میانِ زردیِ بهار

 

"سرودن"

       آن حدوث

                  حادثِ ترانگی‌ست.

 

فاصله

 

«فاصله»

 

اما

میانِ "ما" و "من" اکنون

                        "تو" مانده ای

 

ـ تا کی کسوف؟

و امّا

اگر نبود حایلت ...

ـ وای از کسوف

 

حساب

 

«حساب»

 

یک جمعِ یک،

                    دو

من کم کن از تو،

                    تو

تو کم کن از من،

                    هیچ

 

این جا حساب نیز به حسابم نیاوَرَد.

 

مبداء و معاد

 

«مبداء و معاد»

 

راستی

       مبداءِ "تو" بودنم

                      چه‌شنبه بود؟

یک؟

     دو؟

          و شاید سه‌شنبه بود

... آه

        مبداء و معاد ...

 

خدا کند

          هیچ‌شنبه‌ای

                 معادِ بودنِ "تو" بودنم

                                      نباشد و ...

وای ... نه

               آخرِ مسیر

                          جمعه است ...

 

تصور و تصدیق

 

«تصور و تصدیق»

 

تصدیق این‌چنین که:

                        "تصور محال نیست"

 

صادق است؟

 

یعنی عدم

              که "ما" ست

                        دلیلش محال نیست.

 

زمان

 

«زمان»

 

انیشتین می‌گفت:

                    "می‌توان زمان نداشت"

 

یعنی زمان برای زمین

                            مسئله نداشت.

 

این حادث زمانی و آن دیگری گمان ...

 

نه!

    من،

         تو،

            بوده‌ایم از اول ...

 

زمان کجاست؟

 

ذاتی و عرضی

 

«ذاتی و عرضی»

 

تو

 

ذاتی من و من

                    عارضم به تو

 

ذاتم تویی و عرض‌ها

                    برای تو:

 

جان و جهانِ من اکنون

                    فدای تو

وحدت وجود

 

«وحدت وجود»

 

بعد از سفر

      خیال کرده بودم

                     دو تا شدیم.

تو یک طرف

          منِ بی‌چاره یک طرف

 

اکنون

بعد از شنیدن "منصور" و دارِ او

قائل به وحدتم.

استقبال

 

«استقبال»

 

تو "بود" بودی و

من "هست" شدم

ز تو امشب.

 

تو "ماضی" و

منِ بی‌چاره "حال"

ز تو امشب.

 

وای از برای "استقبالِ" تو امشب.