« دشنه »
چُنان فرزانگانِ گوژپشتِ آتشین پیغام
و چون دیوانِ بُعد آسا
در اندوهِ سپهر روز، از جنس عبور محض
من
یک واقعِ واقع برایت نقل خواهم کرد.
یک فریاد از جنس حسادت
یک عدالت
[ "خوب" یا "بد ـ خوب"
من
این داستان را از برایت نقل خواهم کرد.
شب است و وقت از نیمه گذشته است
و جغد از بام یک خانه
نظاره می کند هر ناکس و کس را
که در این ارتفاعِ پست
چون دیوانگان، قصد عبور آتشین دارد.
گُذر، کوی یل و مرد است.
هر کس را در این جا صد حکایتهاست.
اما خوب روشن بود
کامشب این گذر
یک حادثه در بسترش دارد.
ـ رَحِم خونی ست ـ
امشب این گذر
یک مرگ را در بسترش دارد.
شب است و نیمه شب
وقت سکوتِ محض ...
یل دل پر ز غیرت، دل پر از دریا
نگاهش عمق یک دریا
بنایش ـ چون گذشته ـ
رد شدن از عمق این کوچهست.
یلِ ما
چند روز پیش
پشت یک تجسم از غرور و حیله و نیرنگ و نفرت را
ـ به آرامی ـ
به روی خاک مالیدهست.
مردِ اوّل شهر است.
حال امشب
همان مردِ پر از تزویر
با یک دشنه در آغوش
عبور مرد یل سا را
نگهبان است.
حسادت، تخم زرد اولین جنجال تاریخی
ـ میان نسل اوّل ـ
در سکوت نیمه شب، در قلب تزویر است.
حسادت، تخم نفرین است و نابودی؛
حسادت، نردبان واژگونْخواه است؛
حسادت، راجم ابلیس ملعون است.
این جا این حسادتها
برای هر کسی
نفرین و ملعون است.
بیا آرام برخیزیم
چون
این پهلوان در گذر آرام خوابیدهست.
حسادت، چون نخستین بار
در هر سینه خوابیدهست.
گذر کوی یل و مرد است
در یک انتظار مبهمِ آلوده از فریاد
عدالت نیست
خوب و بد ندارد
هم چنان نادیده و مرده ست.
عدالت در پسِ عمق حکایتهاست.
همان که دشنه ی در قلب آن یل را
درون قلب پر نیرنگ آن مردِ پر از تزویر
خوابانده ست.
گذر کوی اقاقی هاست
هر کس را در آن جا، صد حکایتهاست.
اما خوب روشن نیست
آن دشنه
برای چند روزِ دیگر این شهر
آماده ست؟
7 اسفند 84 |