طلاق

 

«طلاق»

 

خدا کند که برون شی ز فکر و افکارم

همین قَدَر که تو هستی، بدان گنه‌کارم

خدا کند که بمیری و یا سقط بشوی

و باش تا به همیشه کنارِ اغیارم

هر آن دمی که نباشی، بدان که من خوبم

ز رفتنت خبری نیست ... من دل‌ْافگارم

هنوز لیلی و مجنون ترانه می‌خوانند؟

که دور باد دروغ از تمامِ اشعارم

چه خوب شد که هنوز بچه‌ای نزائیدی

نشانه‌ای ز تو نبْود که من نگه‌دارم

هوا و راهِ تنفس در این جهان به کجاست؟

گمان کنم که من این‌جا به زیرِ آوارم

بیا و مرحمتی کن، ز یک، دو تا بشویم

رها کن این همه سختی، و من، و افسارم

چه ماجرای قشنگی ـ و بغضِ من ترکید ـ

و عشقِ تو؟ چه دروغی، مده تو آزارم

 

فروردین 85