این در آن ـ آن در این

 

«این در آن ـ آن در این»

 

حرفِ مردن نیست

روز هم شب می‌شود گاهی

بر مزارِ روز باید رفت

دیده‌بانی کردنِ لحظاتِ رویایی

 

شب درون روز می‌خسبد

ـ روز هم نیز اندرون شب ـ

یک زمستان، پیشِ روی مهر

بعدِ هر فریادِ موسایی

 

خواب اندر کرنش ماهوت

مردگان بر سایه‌ها آرام

نجم‌ها چشمک‌زنان، رقصان

چرخش، از جنس همورابی

 

پاسبانِ شب، گلِ خار است ...

( ـ گل، نه خار

    خار، نه گل

  ـ مور!

    حرفِ این اصلاح در کلْمَت

    در کلاسِ درسِ املایی)

 

آری آری

پاسبانِ شب، گلِ خار است

ـ نقشِ یک عقرب به روی مار ـ

روزهایی جنسِ شب‌گونه

پاسبانِ روز، شب‌گونه

لحظه‌های خاصِ ظلمانی

 

نازک آرای تنِ مخمل

زیرِ سرْانگشتِ یک کودک

خوابِ یک بازی دیرینه

جنسش از فردا و آدینه

پادشاهی خوب و نورانی

 

یادت آید باز ای مبهوت:

"شب درونِ روز خسبیده‌ست

روز هم نیز اندرونِ روز"

این برای آب و آیینه

معبری فردوس‌گون، گینه

در مسیری ناب و نیمایی

 

21 اسفند 84