«بغضِ سفید»
وقتی که رفت، در دلِ من شب کناره کرد
رفت و نگاهِ خستهی من را نظاره کرد
وقتی نبود، تازه دلم «بود» را شناخت
غم اینچنین حضورِ خودش را اشاره کرد
وقتی که رفت شمسِ دلم را کسوف شد
او همدم و حریف دلم را ستاره کرد
وقتی که رفت خاطرهها تازه تازه شد
او هر چه خاطره را سنگواره کرد
وقتی که رفت عکس دلش را به من فروخت
با این خیال که دردِ مرا نیز چاره کرد
وقتی نوشت: "خستهام از هر چه بودنت"
بُغضی سفید، سهمِ دلِ پر شراره کرد
5 مرداد 85
خیلی قشنگ بود
هو
سلام دوست من
خواندم و لذت بردم با تو خواندن حس قشنگی است
اگه بیاید ممنونم
با یه غزل قدیمی بروزم
منتظر نقد خوب شما
منتظرم ها
درود
وقتی که رفت برای همیشه ماند...........
خیلی قشنگ بود ....
میتونه شروع یه رباعی باشه
وای ببخشید
پس اینجام بود...
منتظر رباعیت می مونم....