وب‌شعر دنج

مجموعه اشعار میثم رمضانعلی

وب‌شعر دنج

مجموعه اشعار میثم رمضانعلی

33 و 34 و 35


به برادرم: صالح

 

برخیز دو دست خویش در هم بکنیم

این رابطه را، دو سویه محکم بکنیم

پرهیز کنیم از همین رابطه‌ها

این فاصله‌ی قریب را کم بکنیم

 

چندی‌ست رفاقتی اخوت شده است

سهم دو نفر دوست، محبت شده است

مثل ِ تنه‌ی درخت ِ اکنون مبلی

سرتاسر ِ رابطه منبْت شده است


یکبار دو باره باز میلادت شد

یکسال "دو باره زیستن" فالت شد

این زندگی قشنگ و رؤیایی باز

سهم دل و روح پر تب و تابت شد

۳۲

مدهوش همین بازی ساده شده‌ایم

دور از می و یار و ماه و باده شده‌ایم

درگیر غرور کاذب هستیم همه

مثل بشری بزرگ‌زاده شده‌ایم

۳۱

یک عالمه ریسمان ِ درهم دارم

یک درد ِ همیشه و دمادم دارم

یک سینه پر انتظار و دستان دعا

بهر فرج ِ امام خاتم دارم

۳۰

شاعری حس و حال می‌خواهد

 

زنده‌گی در محال می‌خواهد

 

شاعری شیوه‌اش جدید شده‌ست

 

عقل ِ رو به زوال می‌خواهد!

۲۹

 

از خواب و خوراک و زندگی افتاده

از چاله به چاهِ بندگی افتاده

او مدعی خدایی مردان بود

در دامِ زنان، به بردگی افتاده

 

۲۸

 

اسمِ تو ز دفترچه‌ی او خط خورده

آن قسمتِ آسمانی‌ تو مُرده

باید بروی دوباره آغاز کنی

ای بچه‌ی لوس! بچه‌ی سرخورده!

 

۲۷

 

من یک زن خوب، مثل تو می‌خواهم

من هولم و یک‌باره، یهو می‌خواهم

عمری‌ست به دنبال تو می‌گردم من

من زندگی‌ای دوباره، نو می‌خواهم

 

۲۶

 

یک برگه و صد هزار امّا و اگر

باعث شده تا خیره بمانم سوی در

یک برگه که روی آن نوشته‌ست درشت:

تو منتظرم باش که رفتم به سفر

 

 

25

 

در زندگی‌ام ز عشق جز نامی ماند؟

از خاطره‌ی کوچه فقط یادی ماند

بر روی درخت آرزوهای "سکوت"

از آن همه میوه، میوه‌ی کالی ماند

 

۲۴

 

سیگار به لب، بزرگ‌تر از پیش شدی؟

لب بر لبِ لب، بزرگ‌تر از پیش شدی؟

این بار سوال کردم از خود که مگر

با این همه رب بزرگ‌تر از پیش شدم؟

 

۲۳

 

ای کاش ردیف و قافیه جور شود

همراه همین شعور من شور شود

در بین تمام این همه تاریکی

مضمون همین رباعی‌ام نور شود

 

22

 

ای کاش سیاهی از دلم دور شود

چشم همه‌ی حسودها کور شود

من پنجره‌ای بهانه کردم آن‌گاه

گفتم به خدا: رباعی‌ام جور شود!

 

 

۲۱

 

روزی که تو را برای خود می‌خواهد

او فاتحه‌ی عمر مرا می‌خواند

چاقو بدهید تا خلاصش بکنم

آن خواستگارِ تازه، زن می‌خواهد!

 

۲۰

 

با عشوه و ناز، قلب من را دزدید

او مستی و تنهایی من را هم دید

آن دخترکِ تازه رسیده از راه

با نسخه ی "نه" زندگی ام را پیچید

 

 

19

 

این پیرهنت آبِ ‌اناری شده باز

ابیات رباعی‌ات بهاری شده باز

تو، من، ‌سفرِ‌ مشهد و ای وای خدا!

انگار که قسمتِ تو زاری شده باز

 

۱۸

 

وقت سحر از غصه نجاتم دادند

در نیمه ی شب آب براتم دادند

بی چاره شدم ز هر چه مسیتی ست خدا!

در نیمه ی شب آبِ انارم دادند!

 

 

17

 

سرگیجه گرفته‌ام،‌ و قلبم ترکید

دردِ‌ دلِ من چو شاخه‌هایِ آن بید

من باعث و بانی‌ حضورش هستم

آن عشق، چرا انارِ جسمم را چید؟

 

۱۶

 

سقف دل من خراب شد با رفتن

تو رفتی و درگیر شدم با هستن

من بی تو نباید افتخاری بکنم

به این همه زندگی، به خود، دل بستن

 

۱۵

 

دریا شدنم برای تو جالب بود

بر ساحل آرامش تو غالب بود

دریا شده ام که موجی تو باشم

موجی که فقط تو را، تو را طالب بود

 

14

 

با "ساکت و آرام" دهانم بستی

گفتی که "برو دل مرا بشکستی"

ای بانوی شعرهای یک شاعر خُرد

تو در دل من چرا چرا بنشستی؟

 

13

 

زخم دل من چقدر بد چرکیده

اندام مرا ببین که بد پوسیده

من بی تو درون خویش می مانم ... آه

یک کرم درون پیله ای پیچیده

 

۱۲

 

او رپ شده و ژل به سرش می‌مالد

ننگِ ول و ولگردی تنش می‌مالد

او فاتح انواع مد روز شده

او هم رژِ لب چو خواهرش می‌مالد!

 

۱۱

 

این زندگی "سکوت" هم مال خودت

این دشت پر از هبوط هم مال خودت

صد بار از این مشق نوشتم این جا:

"همراهی با شروط هم مال خودت"

 

 

10

 

ترجیح دهم رباعی‌ام را به غزل

این حس غمِ سماعی‌ام را به غزل

باید بروم کمی تو را شعر کنم

ترجیح دهم همین کَمَم را به غزل

 

۹

 

ما آمده‌ایم عاشقِ او بشویم

گاه عاشق چشم و خال و ابرو بشویم

ما آمده‌ایم تا پریشان باشیم

چون زمزمه‌ی باد، چو گیسو باشیم

 

۸

 

ما آمده‌ایم تا که آدم بشویم

تا پیرو پیغمبر خاتم بشویم

باید که همانند همان شیرازی

ما طالب جامِ‌ جان‌‌نما، جم بشویم

 

۷

 

از این که چند مدتی ست این ویترین شیشه ای را به روز نمی کنم، خودم هم ناراحتم. دلیلش بماند. امیدوارم بتوانم با نظم بیش تری این جا را به روز کنم.

 

او از خود و از خویش سخن می‌گوید

ـ او درد خودش را به کفن می‌گوید ـ

چندی‌ست که با تو درد و دل می‌کند او

این بچه که عمری‌ست به من می‌گوید

 

 

۶

 

از با تو نبودن خودم می‌ترسم

از این همه بودن خودم می‌ترسم

یک جام مِی از پیش فلانی آرید

از مست نماندن خودم می‌ترسم

 

۵

 

هیچیم و از این نبودن خود مستیم

با این همه هیچ بودن، از خود رستیم

ما خط‌ زدگان نامِ خویشیم همه

با خط زدنِ خویش به او پیوستیم

 

۴

 

 

جز بودن با تو من نمی‌خواهم هیچ

از زندگی بی تو نمی‌دانم هیچ

گر چه همه‌ی زندگی‌ام هیچ شده

از هیچ به جز هیچ نمی‌فهمم هیچ