«شدن»
فالی برای دلْخوشی خویش میشوی
هر بار بیدل و دلْریش میشوی
دنبالِ تازگیِ عطرِ یک نگاه
دیوانهوار، همرهِ تشویش میشوی
وقتی که درد، دینِ جدیدِ زمین شود
تو معتقد به ساحتِ آن کیش میشوی
وقتی که نامرادیات از او به سر رود
تو در گناهْ کردنِ از او، پیش میشوی
وقتی که نفرت تو ازدیاد یافت
گرگی به رنگْ در آمده و میش میشوی
وقتی حریف دردِ زمان، عقلِ تو نگشت
هو هو کنان تو در پی درویش میشوی
6 مرداد 85
...
قشنگ بووووود
روزه نمازتون قبول
راستی خودتون این شعر ها رو می گید؟
اگر اینطوره که ای ول داره
شعرات خیلی قشنگه ولی حیف که هیچکی نظر نمیده
سلام
چرا تبلیغ فعال کردی؟
تبلیغات دست من نیست
دست خود سیستم بلاگ اسکای هستش
سلام
فوق العاده قشنگ بود. اصلاً با تیپ شعرهایی که تو اون یکی وبلاگت دیدم فرق می کرد. یه لحظه جا خوردم. کاش قبلاً باهات یه عکس گرفته بودم. این بیت شعر قبلی خیلی به دلم نشست:
وقتی نبود، تازه دلم بود را شناخت
غم این چنین حضور خودش را اشاره کرد
اگه حالشو داشتی تو این شبای عزیز هوای ما رو هم داشته باش، یه دعا به جایی بر نمیخوره. موفق باشی. خدا نگهدار